سوءظن جمال عبدالناصر به دامادش که جاسوس از آب درآمد
مروان در زمان ریاستجمهوری انور سادات جانشین جمال عبدالناصر، به طور مرتب ترفیع شغلی پیدا کرد و با دستیابی به گاوصندوق شخصی ناصر، اسناد امنیتی مهمی را تحویل سادات داد و نزد او عزیزتر شد.
صادق وفایی در تابناک نوشت، اشرف مروان میلیاردر مصری یکی از چهرههای مهم ادبیات جاسوسی دو دهه اخیر جهان است. از مقطعی به بعد در زندگی او، مشخص شد علیه کشورش برای موساد جاسوسی میکرده اما شائبههایی درباره دوجانبه بودن این جاسوسی هم وجود دارد. به هرحال، مروان چهرهای است که به طور مرموزی کشته و یا حذف شد. جالب است که شبکه نتفلیکس، در دو سال متوالی، ابتدا سال ۲۰۱۸ فیلمی سینمایی با نام «فرشته» درباره اشرف مروان و سال ۲۰۱۹ هم مینیسریالی با عنوان «جاسوس» درباره الی کوهن جاسوس افسانهای اسرائیل ساخت.
آرون برگمان، نویسنده و تاریخپژوه انگلیسی_اسرائیلی که کتابهایی درباره اسرائیل و جنگهای رژیم صهیونیستی دارد، متولد ۱۹۵۸ است و سال ۲۰۱۶ کتابی را با عنوان «جاسوسی که سقوط کرد» (The spay who fell to earth) منتشر کرد. این نویسنده که در حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ به عنوان افسر توپخانه در خدمت ارتش اسرائیل بود، به واسطه کنجکاویهاو پیگیریهای مستمرش، سال ۲۰۰۲ نام واقعی یک جاسوس مصری را فاش کرد؛ به گفته خودش بلندپایهترین جاسوس اسرائیل و چهبسا مهمترین جاسوس در تاریخ جاسوسی مدرن. کتابی که او با عنوان «جاسوسی که سقوط کرد» منتشر کرد، شرح ماجراهای مربوط به این افشاگری و برملا شدن هویت آن جاسوس اسرائیلی است که سال ۲۰۰۷ به طور مشکوکی در لندن درگذشت.
جاسوس مورد اشاره، اشرف مروان داماد جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر است و مخاطبی که کتاب آرون برگمان را به دست میگیرد، اگر با مروان، آشنایی قبلی نداشته باشد، تا بخشهای پایانی کتاب، او را جاسوس اسرائیل میپندارد. اما شیوه نگارش و روشی که برگمان در نوشتن کتابش برای تزریق قطرهچکانی اطلاعات به کار گرفته، باعث میشود درنهایت مشخص شود اشرف مروان، جاسوسی دوجانبه بوده و در واقع، خدمتش به سازمان جاسوسی موساد و اسرائیل، پوششی برای خدمت به کشورش مصر بوده است.
اسناد گفتوگو و نامهنگاریهای آرون برگمان با اشرف مروان به گفته نویسنده کتاب، در بایگانی لیدل هارت در کینگز کالج انگلستان نگهداری میشوند و ادعای دیگر برگمان این است که خاطرات اشرف مروان که با مشورت او در حال نوشتن بودند، در روز سقوط و مرگ مروان به طرز مرموزی ناپدید شدند. بههرحال شاید بتوان کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» را هم یکی دیگر از آثار صهیونیستها برای نشان دادن مظلومیت اسرائیلیها تلقی کرد چون برگمان با روایت ماجراهای جاسوسی اشرف مروان برای اسرائیل، در انتهای کتاب رِندی و هوشمندی او را درشتنمایی کرده و همچنین این مسئله را به طور کاملا هوشمندانه و زیرپوستی القا میکند که مروان از بالکن منزلش در لندن نلغزید یا هل داده نشد، بلکه خودکشی کرد.
ترجمه فارسی «جاسوسی که سقوط کرد» به قلم مهدی نوری پاییز سال ۱۴۰۰ توسط نشر ماهی منتشر و راهی بازار نشر شد.
از ابتدا تا ازدواج و رسیدن به موساد
محمد اشراف ابوالوفا مروان، متولد سال ۱۹۴۴ در قاهره است. در زندگینامه کوتاهی که آرون برگمان برای این شخصیت نوشته، دوران دانشآموزی او با باهوشی و بلندپروازی پشت سر گذاشته شده و مروان یک فرد خوره کتاب تصویر میشود. برگمان در کتابش به این مسئله اشاره کرده که مروان، شخصیتی دیندار و معتقد نبوده و او را در قالب مردی عیاش و خوشگذران تصویر میکند اما میگوید مروان در مجموع برخی خط قرمزهای سنت اسلامی را رعایت میکرده است. به هر حال او پس از آشنایی با مونا عبدالناصر دختر رئیسجمهور مصر، قصد ازدواج با او را داشته اما عبدالناصر با این ازدواج مخالف بوده چون مروان را جوانکی عیاش و ابنالوقت میدانسته است. اما درنهایت با اکراه به ازدواج دخترش با اشرف مروان رضایت داد. پس از ازدواج مروان و مونا عبدالناصر، به او شغلی در بخش اطلاعات ریاستجمهوری مصر دادند تا زیر نظر مردی به نام سامی اشرف کار کند. سامی اشرف کسی است که درباره مروان، گزارشهای منفی به عبدالناصر میداد و بنا بود رفتار او را زیر نظر داشته باشد.
یک سال پس از ازدواج مروان و مونا عبدالناصر، جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷ رخ داد که مصر در جریان آن، کل صحرای سینا را به اسرائیل واگذار کرد و درنتیجه این شکست، عبدالناصر در زمانی که جنگ هنوز جریان داشت، استعفا داد. اما با اصرار مردم، استعفایش را پس گرفت. اما زندگی برای خودش و اطرافیانش سخت شد و درنتیجه مروان و دختر عبدالناصر، قاهره را ترک کرده و در بریتانیا ساکن شدند.
بهانه اشرف مروان برای سکونت در انگلستان این بود که مدرک کارشناسی ارشدش را در لندن بگیرد. اما عبدالناصر به این مهاجرت رضایت نمیداد. درنتیجه برای تحت نظر بودن مروان در لندن، کاری در سفارت مصر برایش در نظر گرفته شد. برگمان میگوید جمال عبدالناصر به دامادش سوءظن داشت و کمی بعد، مشخص شد سوءظنش بیهوده نبوده چون مروان با زنی به نام سعاد، همسر عبدالله مبارک الصباح یکی از شیوخ نفتی کویت، که جوان و شاعر بود ارتباط برقرار کرد تا هزینه خوشگذرانیهای گرانش در لندن را تامین کند. عبدالناصر هم با اطلاع از این مسئله، خشمگین شده و دستور طلاق مروان و دخترش را صادر کرد اما درنهایت بنا شد اشرف مروان پول همسر شیخ کویتی را بازگردنده و با همسرش به مصر برگردد.
طبق روایت نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد»، مروان، ژوئیه سال ۱۹۷۰ در جریان یکی از سفرهای تحصیلیاش به لندن، از یکب اجه تلفن، با سفارت اسرائیل تماس گرفت اما موفق نشد به موساد متصل شود. چند ماه بعد که ناصر در پی حمله قلبی درگذشت، یعنی در دسامبر ۱۹۷۰ مروان بار دیگر برای سفری تحصیلی به لندن رفت و دوباره از یک تلفن عمومی با سفارت اسرائیل تماس گرفت. آرون برگمان میگوید مروان در زمان ریاستجمهوری انور سادات جانشین جمال عبدالناصر، به طور مرتب ترفیع شغلی پیدا کرد و با دستیابی به گاوصندوق شخصی ناصر، اسناد امنیتی مهمی را تحویل سادات داد و نزد او عزیزتر شد.
در تماس دوم با سفارت اسرائیل، مروان شماره تلفنش را هم داد و اسرائیلیها به طور اتفاقی متوجه هویت او شدند. برگمان در کتابش گفته به حسب اتفاق، موساد در آن برهه دنبال شکار مروان بوده و پس از ملاقاتهایی در لندن، مروان خواستار این شد همه ملاقاتهایش با دوبی آشروف ۳۵ ساله، مردی اسرائیلی اما متولد اروپا، انجام شود. او در ملاقاتهای مختلف با ارائه جزئیات دقیق ساختار و تجهیزات ارتش مصر و دیگر اطلاعات سری، توانست اعتماد سران موساد را جلب کند. درنتیجه جلسهای در تلآویو برگزار شد که در آن صِوی زامیر رئیس موساد سران این سازمان اطلاعاتی را فراخواند و درباره مروان به مشورت پرداخت. پس از ساعتها بحث، سرانجام این نتیجه حاصل شد که مروان ریگی به کفش ندارد و میشود به او اعتماد کرد. طبق گفتههای مروان در جلساتش با اسرائیلیها، اعراب با شکست ۱۹۶۷ تحقیر شده بودند و او میخواست کنار فاتحان بایستد.
صوی زامیر اجازه استخدام رسمی مروان را به موساد داد. جاسوسان موساد در اروپا معمولا زیر نظر اداره شموئل گورن در بروکسل فعالیت میکردند اما زامیر تصمیم گرفت شخصا بر کار اشرف مروان نظارت کند. مروان هم گفت فقط حاضر است با دوبی آشروف که نام مستعارش آلکس بود، کار کند. زامیر و دستیارانش هم در موساد نام مستعار «فرشته» را برای مروان انتخاب کردند که به گفته نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد»، نشاندهنده میزان جایگاه بلند مروان نزد اسرائیلیها بوده است.
موساد برای نگه داشتن جانب احتیاط به مقایسه اطلاعات مروان با جاسوس دیگرش که یکی از افسران ارتش مصر بود پرداخت. هویت آن جاسوس دیگر هنوز از اسرار اسرائیل است و کارفرمایش هم نه موساد که سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل (امان) بوده است. به هر حال با تطابق اطلاعات دو جاسوس، موساد به این نتیجه رسید که میشود به اشرف مروان اعتماد کرد.
در خدمت موساد/ میتوانیم به رختخواب انور سادات هم رخنه کنیم!
مروان در اوت ۱۹۷۱ طرح فوق سری جنگ با اسرائیل را به دوبی آشروف یعنی مسئول مستقیمش در موساد تحویل داد. آرون برگمان میگوید به لطف اطلاعات مروان، مصر برای اسرائیل تبدیل به کتابی گشوده شده بود و یکی از مسئولان موساد در آن برهه گفته بود وقتی جاسوسی مثل مروان دارند، میتوانند به رختخواب انور سادات هم رخنه کنند. صوی زامیر رئیس موساد اعتقاد داشت اگر اطلاعات مروان به شکل خام و دستنخورده و دور از تحلیلهای مقامات موساد به نخستوزیر اسرائیل، وزیران و مشاورانش برسد، بهتر میتوانند بفهمند در سر مصریها چه میگذرد.
یکی از برآوردهای مهم فعالیت مروان برای موساد شکلگیری «فرضیه» بود؛ اینکه مادام که شوروی تجهیزات جنگی و هواپیماهایی را که مصر به آنها نیاز داشت، تامین نمیکرد، از نظر اسرائیلیها جنگ منتفی بود. این فرضیه از اطلاعات و تحلیلهای مروان آب میخورد و اسرائیلیها بعدها به آن تاختند چون انور سادات منتظر شوروی نماند و به اسرائیل حمله کرد.
مروان در دوران جاسوسیاش، درمجموع بیش از یک میلیون دلار از موساد دریافت کرد که برای یک جاسوس، دستمزدی حیرتانگیز بود. به گفته آرون برگمان، او بین اسرائیلیها و در دیدارهایش، موجودی لاقید و خیرهسر بود. چون مثلا در حالی که حتی ماموران پلیس بریتانیا اجازه نداشتند در خیابانهای لندن مسلح تردد کنند، با اسلحه سر قرارهایش با موساد میرفت. همچنین اغلب با خودروی سفارت مصر با پلاک دیپلماتیک به محل ملاقات میرفت. مروان مستقیم با سفارت اسرائیل تماس میگرفت و برخی از اسناد اصل و نه کپی را به آنها تسلیم میکرد؛ اسنادی با مهر و شماره اسناد امنیتی. اسرائیلیها به خاطر بیاحتیاطیهای مروان دوبار تلاش کردند دوبی آشرف را با یک عنصر ارتباطی دیگر تعویض کنند که تلاشهایشان به دلیل پافشاری مروان با شکست روبهرو شد.
آرون برگمان میگوید موساد هم گاهی دست به رفتارهای غیرحرفهای عجیبی میزده که باعث میشدند مروان در لبه پرتگاه قرار گرفته و هویتش در آستانه افشا قرار بگیرد. اما درمجموع، نیروهای موساد تلاش میکردند با هر کاری اسباب خوشنودی این جاسوس ردهبالای خود را فراهم کنند. مثالی که برگمان در این باره در کتابش آورده، این است که وقتی روابط مروان و مونا عبدالناصر به تیرگی گرایید و احتمال طلاقشان میرفت، برای جلوگیری از محرومیت مروان از نام جمال عبدالناصر انگشتر الماسی خریده و به مروان دادند تا به همسرش هدیه و روابطش را با دختر ناصر ترمیم کند.
لو دادن زمان حمله مصر و سوریه
اشرف مروان در دو مرتبه، نوامبر ۱۹۷۲ و آوریل ۱۹۷۳ به اسرائیلیها هشدار داد حمله مصر نزدیک است. مرتبه سوم هم مربوط به ۴ اکتبر ۱۹۷۳ است که مروان از پاریس با آلکس تماس گرفت و این بار با رعایت اصولی که عموما زیر پایشان میگذاشت، گفت میخواهد با سرلشکر (صوی زامیر) درباره خروارها ماده شیمیایی (رمز توافقشده برای بیان هشدار جنگ) صحبت کند. به این ترتیب رئیس موساد بهسرعت خود را به لندن رساند و روز ۵ اکتبر در آپارتمان امن موساد در کنزینگتون با مروان دیدار کرد. مروان البته یک ساعت و نیم تاخیر کرد و با خودروی سفارت مصر به محل قرار رفت. او در دیدارش با رئیس موساد، هشدار داد حمله مشترک سوریه و مصر کمتر از ۲۴ ساعت دیگر انجام میشود. زمان حمله شامگاه ۶ اکتبر تعیین شده بود که مشکل اسرائیلیها درباره آن این بود که روز یوم کیپور و دادن دستور بسیج همگانی بسیار دشوار بود. چون در آن روز ویژه نمیشد کنیسهها را تعطیل کرد و به مردم اسرائیل گفت روزه خود را بشکنند و راهی جبهه شوند.
به هر حال پس از فراز و فرود و تردیدهای بسیار، ساعت دو و نیم بامداد ۶ اکتبر صوی زامیر با تلآویو تماس گرفت و به زبان رمز اعلام خطر کرد. نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» میگوید به خلاف دو بار پیشین، این بار مروان درست میگفت و مصر و سوریه دست به حملهای همهجانبه زدند. با موثر افتادن هشدار مروان، در میانه روز یوم کیپور، هزاران شهروند اسرائیلی به خدمت فراخوانده شدند. اشرف مروان پس از آنکه روز ۵ اکتبر خبر حمله و جنگ را به صوی زامیر داد، لندن را ترک کرده و به قاهره رفت. اما نکته مهم درباره هشدار صحیح او که بعدها مورد توجه قرار گرفت، این بود که این هشدار نه براساس نیاز اسرائیل به اطلاعات تازه که براساس طرح «فرضیه» مصریها داده شده بود!
جاسوسی از سوریها برای صهیونیستها
با پایان جنگ و پیروزی اسرائیل، ارتباط مروان و موساد از سر گرفته شد. این بار موساد از مروان خواست از سوریه جاسوسی کند. مروان هم دست به کار شد و به دمشق رفت و در دیدار با حافظ اسد رئیسجمهور سوریه به اطلاعاتی دست یافت که با انتقال آنها به موساد، این معنی حاصل شد که سوریه در پی از سر گرفتن جنگ نیست.
مروان از مصر نیز غافل نشد و در ظاهر امر برای اینکه اسرائیل در مذاکرات صلح ابتکار عمل را به دست بگیرد، به انتقال اطلاعات و جاسوسی پرداخت. نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» درباره این برهه نوشته است: «مدام در حکومت سادات ارتقای شغلی مییافت و همزمان ترس و نفرت از او و بیاعتمادی به این مرد قدرتمند دشمنان بسیاری برایش میتراشید. در قاهره به مروان لقب دکتر مرگ داده بودند. او همچنین ثروت بسیاری به دست آورد، چرا که مسئولیت برنامه خرید تسلیحات مصر را به او سپرده بودند و مروان به واسطه این معاملات تسلیحاتی حق کمیسیون چشمگیری به جیب میزد و این پولها را روانه حسابهای بانکیاش در خارج میکرد.» (صفحه ۴۹)
فرشته اهمیت خود را از دست میدهد
وقتی سرانجام مصر و اسرائیل در سال ۱۹۷۹ پیمان صلح امضا کردند، اسرائیل بخشهای اشغالی صحرای سینا را به مصر برگرداند. به این ترتیب به تعبیر آرون برگمان، اشرف مروان بخش عمدهای از اهمیت خود را برای اسرائیل از دست داد. حالا اگر مصریها به فعالیتهای مخفیانه او پی میبردند، صلح اسرائیل و مصر به خطر میافتاد. به همین دلیل اسرائیل تصمیم گرفت بدون آنکه مروان را به طور کامل کنار بگذارد، بهندرت سراغ او برود. با ترور انور سادات در سال ۱۹۸۱، حسنی مبارک جانشین او شد و مروان را از حلقه نزدیکان قدرت کنار گذاشت. مروان هم همان سال قاهره را با خانواده ترک کرد و به لندن رفت تا آنجا اقامت کند. اما در راه لندن، خانهای مجلل هم در پاریس خریداری کرد. او پس از ورود به لندن، به خرید گسترده ملک و امپراتوری تجاری و مستغلات عظیم پرداخت. همچنین بخشی از سهام باشگاه چلسی را خرید و تبدیل به دلال تماموقت اسلحه شد.
جاسوسی اسرائیل از جاسوس خودش
وقتی موساد شک کرد مروان به معمر قذافی رهبر لیبی اسلحه میدهد، شروع به جاسوسی از جاسوس پیشین خود کرد و در خانه او دروبینهای مخفی و دستگاه شنود کار گذاشت. برگمان درباره این برهه هم نوشته: «مروان دیگر کم و بیش هیچ ارتباطی با موساد نداشت، البته جز یک بار که اوضاع مالیاش ناگهان به هم ریخت و از موساد کمک خواست. اسرائیلیها در عوض سالهایی که مروان بدون دستمزد برایشان کار کرده بود، یکجا مبلغ ۵۰۰ هزار دلار به او پرداختند. این آخرین پولی بود که موساد به مروان داد.» (صفحه ۵۱)
اواسط دهه ۱۹۹۰ موساد تصمیم گرفت روابط معلق خود با مروان را از سر بگیرد که این مسئله به یک افتضاح و قطع رابطه انجامید. مروان از ابتدای سال ۱۹۷۰ که به موساد پیوست همیشه دو خواسته ثابت داشت: اول اینکه فقط با آلکس سر و کار داشته باشد و دوم اینکه گفتوهایش به هیچ عنوان ضبط نشوند. خواسته اول پس از دو تلاش ناکام اسرائیلیها، همیشه رعایت شد اما خواسته دوم عملا هیچگاه پذیرفته نشد.
در دهه ۹۰ که بنا شد ارتباطات اسرائیل با این جاسوس مهم دوباره از سر گرفته شود، دانی یاتوم رئیس موساد شده بود و به آشروف (الکس) دستور داد برای دیدار مربوط به ازسرگیری ارتباط، ضبط صوتی در جیب خود گذاشته و در محل قرار حاضر شود. ضبط گفتوگوی مروان و آشروف به خوبی پیش رفت اما در میانههای جلسه دیدار و گپوگفت دو دوست قدیمی، نوار داخل ضبط صوت به آخر رسید و ایراد فنی باعث شد گفتوگوهای ضبطشده با صدای بلند پخش شوند. این اتفاق باعث شد مروان دیگر حاضر نشود با هیچیک از مقامات موساد ملاقات کند. برگمان در این باره میگوید: «آخرین اسرائیلیای که با مروان روابطی داشت نه یک مامور موساد، که یک استاد دانشگاه بود، یعنی راقم این سطور.» (صفحه ۵۳)
افشاگری مقام امنیتی اسرائیل درباره خیانت شاه اردن به اعراب
ایلی زعیرا سرپرست اطلاعات ارتش اسرائیل یکی از کسانی بود که پس از جنگ یوم کپیور مواخذه و به عنوان مقصر فاجعه روز یوم کیپور معرفی شدند. او استعفا داد اما با ۴۵ سال سن، به کسبوکاری پررونق پرداخت و خاطراتش را هم نوشت. کتاب خاطرات او با عنوان «جنگ یوم کیپور: افسانه در برابر واقعیت» منتشر شد که با آن کارزار بیامانی برای تبرئه خود از اتهام تقصیر در شکلگیری فاجعه یوم کیپور و حمله ناگهانی اعراب به راه انداخت. مطالبی که زعیرا در کتابش بیان کرده بود، باعث کنجکاوی آرون برگمان شد. زعیرا در کتاب خود نوشته بود درست ۱۰ روز پیش از شروع جنگ، یک مقام بلندپایه به طور مخفیانه به دیدار گلدا مایر نخستوزیر وقت اسرائیل آمده و هشدار داده اعراب قصد دارند بهزودی به اسرائیل حمله کنند. زعیرا نوشته بود درواقع گلدا مایر بوده که تصمیم گرفت هشدارها را نادیده بگیرد؛ نه مقاماتی مثل او. برگمان هم میگوید شخص مرموزی که زعیرا در کتابش به او اشاره کرده به دیدار مایر رفته، ملکحسین پادشاه اردن بوده که با هلیکوپتر شخصی خود به تل آویو رفته است.
برگمان میگوید به دلیل کنجکاوی برای کشف هویت این مقام مرموز (ملکحسین) به دیدار زعیرا رفته و متوجه شده آن مقام چه کسی بوده است. اما زعیرا در آشپزخانه منزلش اشاره کرده پای یک جاسوس دوجانبه مصری هم وسط است که موساد را گمراه کرده است. اما پس از گفتن این جملات با درآوردن ادای بستن دهانش با زیپ، به برگمان گفته دیگر چیزی نمیگوید. برگمان در صفحه ۵۷ کتابش گفته به این ترتیب بود که به این ماجرای جاسوسیِ سال ۱۹۷۳ علاقهمند شد.
زعیرا کتاب خاطرات خود را اوایل دهه ۱۹۹۰ منتشر کرد و در آن، سربسته و بدون ذکر نام، به جاسوس دوجانبه مصری اشاره کرده بود. با ناکامی برگمان در گفتوگوی بیشتر با زعیرا، او سراغ رامی تَل ویراستار کتاب زعیرا رفت و با آزمون کلامی و بررسی عکسالعمل تل درباره هویت این جاسوس دوجانبه، یقین حاصل کرد و متوجه شد آن جاسوس، کسی جز اشرف مروان نیست.
به دردسر انداختن جاسوس
برگمان پس از بیان همه خدمات اشرف مروان برای اسرائیل در صفحه ۶۰ کتاب خود، به اینجا میرسد که ادعای ایلی زعیرا مبنی بر اینکه مروان دوسره بازی میکرده، چندان غیرمنطقی به نظر نمیرسد. زعیرا یعنی کسی که شعله کنجکاوی برگمان را درباره هویت جاسوس دوجانبه مصری برافروخت، در کتاب خود گفته بود آن شخصیت مرموز که اسمش را نیاورد، نه اینکه جاسوس موساد باشد، بلکه چیزی جز نگینی درخشان بر تاج طرح فریبکاری مصر نبوده است.
برگمان در دو کتابی که پس از آگاهیاش از این مسائل چاپ کرد، تلویحا هویت مروان را برای مخاطبانش و مردم جهان فاش کرد. پس از نمابرها و پیامهای بیجوابی که برگمان مدتی برای مروان فرستاد، درنهایت ارتباطش با جاسوس کهنهکار برقرار شد و این نویسنده اسرائیلی موفق شد به صورت تلفنی با مروان گفتوگو کند و صدایش را بشنود. «کریسمس را به هم تبریک میگوییم (یکی یهودی و آن یکی مسلمان)، گفتوگویمان را پایان میدهیم و گوشی را میگذاریم.» (صفحه ۷۰) برگمان میگوید اشرف مروان شامهای قوی داشته و فهمیده بود او بابت افشای هویتش در کتابهایش، سخت احساس گناه میکند و نگران است اتفاق ناگواری برای مروان بیفتد. این نویسنده در ادامه اقدام به گذاشتن قرار برای دیدار با مروان و به تعبیر خود جاسوسبازی پرداخت.
دیدار با جاسوس مصری
در سیوسومین سالگرد جنگ یوم کیپور، مروان در تماسی تلفنی جملات مختلف و بعضا بیمعنی و بیسروتهی را به برگمان میگوید که استنباط برگمان از آنها، اینچنین بوده است: «احتمالا منظورش این بود که طرح فریب اسرائیل در ۱۹۷۳ فقط کار او نبوده و دیگران هم سهمی داشتهاند.» (صفحه ۸۶) مروان در این گفتوگوی تلفنی از مدال افتخاری که از مصر گرفته و از نطق انور سادات صحبت کرد که گفته بود اگر مروان نبود، هرگز نمیشد جنگ را برنده شد. مروان همچنین در تماس تلفنی با برگمان میگوید: «ما یک گروه چهلنفره بودیم که وظیفه داشتیم آن فرضیه را در ذهن اسرائیلیها جا بیندازیم [این نکته که مصر بدون رسیدن تسلیحات از شوروی دست به حمله نمیزند]… مسئله فقط یک جاسوس دوجانبه نبود… کل مصر سهیم بودند.» برگمان درباره آن تماس تلفنی در کتابش گفته مروان ابدا حاضر نبود اتهام جاسوسی را بپذیرد، بلکه خودش را صرفا بخشی از یک برنامه بزرگتر برای فریب اسرائیل میدانست.
*سقوط
شکایت الی زعیرا سرپرست سابق اطلاعات ارتش از صوی زامیرا رئیس سابق موساد در سال ۲۰۰۷ به اتهام افترازنی باعث شد، مسئله جاسوس بودن اشراف مروان رسمیت پیدا کند. به این ترتیب برای نخستین بار یک قاضی گفت مروان جاسوس بوده است. واقعه مرگ مشکوک مروان هم پس از اینکه برگمان اسناد شکایت حقوقی را برایش فرستاد، رقم خورد. برگمان یک هفته پیشتر از روز ۲۷ ژوئن ۲۰۰۷ که مرگ مشکوک مروان رخ داد، این اسناد را برایش ارسال کرده بود. او در یکتماس تلفنی در این باره با مروان صحبت کرد که آخرین صحبت آنها محسوب میشود و متن مکتوبش در کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» آمده است. مروان روز ۲۷ ژوئن (به اراده خود یا در قالب یک توطئه) از بالکن خانهاش در لندن سقوط کرد و کشته شد.
برگمان میگوید مروان سومین مصری ساکن لندن است که به این شکل جانش را از دست داد. این نویسنده از تعبیر «پازل سقوط مصریها از ساختمانهای مرتفع لندن» در این باره استفاده کرده است. سُعاد حسینی هنرپیشه و اللیثی ناصف رئیس سابق گارد ریاستجمهوری در دوره سادات دو قربانی دیگر این پازل هستند و به تعبیر برگمان، هر سه قربانی با دستگاههای امنیتی مصر روابطی داشتند.
با توجه به روابط و تماسهای برگمان با اشرف مروان، پس از سقوط مرد مصری، پلیس لندن از برگمان هم بازجویی کرد. او پس از سوالاتی که کارآگاه پلیس درباره مروان و واقعی بودن مسئله خاطرهنگاریاش از او کرد، دست به تحقیقات گسترده زده که میگوید طبق آنها میتواند ثابت کند مروان واقعا مشغول نوشتن خاطراتش بوده و این خاطرات که روز سقوط جاسوس دوجانبه مصری مفقود شدهاند، واقعا وجود داشتهاند. برگمان بین نوشتههایش در این باره، بسیار ریز و گذرا اشاره میکند که مروان برای بریتانیا هم جاسوسی میکرده است.
سال ۲۰۱۰ سه سال پس از مرگ مشکوک مروان، آرون برگمان برای شهادت در جلسه بازپرسی دیگری فراخوانده شد که خانواده مروان هم در آن حضور داشتند. بازپرس جلسه مذکور، اواخر روز بازپرسی رای خود را اینگونه اعلام کرد: «پرونده همچنان باز است» چون بهرغم تحقیقات موشکافانه، مطلقا معلوم نیست حقیقت ماجرا از چه قرار است!
خودکشی یا سقوط؟
آرون برگمان نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» با وجود اشاره به مرموز بودن پرونده مروان، مخاطب کتابش را به این سو میبرد که جاسوس مصری، خودکشی کرده است. او در صفحات پایانی کتاب، ابتدا میگوید بخشی از وجودش بر این باور است که مروان خودکشی نکرده بلکه به قتل رسیده است. اما در ادامه میگوید باید اعتراف کند سالهاست نجوایی در درونش میگوید مروان به قتل نرسیده بلکه خودکشی کرده است. او با اشاره به اینکه در سنت اسلامی خودکشی امری نکوهیده و زشت است، میگوید «به رغم آنکه (مروان) در زندگی شخصیاش چندان قید و بندی به مذهب نداشت، در مسائل دینی دست به عصا عمل میکرد.» سپس این شائبه را به مطالبش اضافه میکند که شاید مسئله بیمه عمر یا موضوع مشابهی در میان بوده که مروان دست به خودکشی مرموز زده است.
در حرف آخرِ آرون برگمان درباره مرگ اشرف مروان، کفه خودکشی سنگینتر از سقوط نابههنگام یا یکاتفاق ناخواسته است. او میگوید «ممکن است بگویید این دیگر خیلی دور از ذهن است. اما اگر تا اینجای داستانم را خوانده و با عادات مروان خو گرفته باشید، تردید ندارم که این ادعا را بیدرنگ رد نخواهید کرد.» (صفحه ۱۰۷)
نظر شما